شهریار کوچولو
|
«روباه: جز با چشم دل نمی‌توان خوب دید. آن‌چه اصل است از دیده پنهان است. ارزش گل تو به قدر عمری است که به پاش صرف کرده‌ای!»
پاییز هم گذشت و زمستان سرمایش را بیشتر در وجودم فرو می برد................... می ترسم می ترسم از این سرما می ترسم این سرما بیرحمانه باعث یخ زدن همه وجودم شود حتی قلبم پاییز با همه زردیش زیباتر از سفیدی است...............
گفت سلام! معصومانه گفت می مانی؟؟؟ گفتم تو چطور؟؟؟ محکم گفت همیشه میمانم!!! گفتم می مانم. روزها گذشت... روزی عزم رفتن کرد. گفتم تو که گفته بودی می مانی...؟؟ گفت نمی توانم... قول ماندن به دیگری داده ام باید بروم....
برای اینکه عاشق نشید
این متن قسمتی از کتاب غزل داستان های سال بد از نادر ابراهیمی است.امیدوارم شما هم مثل من دوست داشته باشین به تاریخ یک یک یک: من عاشق تو هستم من عاشق تو هستم من عاشق تو هستم........... صد ها سال بعد شاید به یاد نمی آوری که برای نخستین بار ،در چه زمانی و در کدامین لحظه به فریاد گفتم:من عاشق تو هستم دیگر نیازی نیست به یاد آوری دیگر گذشته است دیگر،بسی گذشته است
اینم از جواب فروغ فرخزاد به شعر قبلی حمید مصدق من به تو خنديدم
این شعر رو خیلی دوست دارم گفتم شاید شما هم از خوندنش لذت ببرین. پیش درآمد شعر آبی خاکستری سیاه از حمید مصدق تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان،غرق این پندارم که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
امروز یک هفته از شروع کلاس ها می گذره. هفته اول هفته خوبی بود. امروز با چندتا از دوستام رفتیم کتاب بگیریم،تصمیم داشتیم کتابای دست دوم بگیریم به خاطر همینم رفتیم دهنادی کلی گشتیم و کتابایی که می خواستیم پیدا نکردیم راستش چیزی که می خوام بگم اینه که یک کتاب دست دوم فروشی دیدیم که مال یک پیرزن بود به ش می گفتن ننه کتابی. کتابفروشیش یک اتاقک بود که قفسه های خیلی کهنه ای داشت باید بگم کل اتاقک پر از کتاب بود ونه فقط قفسه ها،اونم بدون اینکه کتابا دسته بندی شده باشه.وقتی می خواست کتابی رو از قفسه هایی که بالا بود بیاره می رفت روی کتابا و پیداشون می کرد واقعا برام جالب بود باید بگم که حافظه خیلی خوبی هم داشت. من شخصا تحسینش می کنم، شاید کتابایی که خمی خواستم گیرم نیومد وبعد رفتم نو خریدم که اصلا مهم نیست ولی در عوض زنی رو دیدم که بالا بودن سنش از پشتکاری که داشت کم نکرده بود میشه گفت که حافظه، توانایی و جراتی که داشت رو حتی نمی تونید توی آدم های جوانم دید
وقتی 9 سالم بود یک کتاب از یک نفر که هنوزم برام خیلی قابل احترامه هدیه گرفتم .راستش خیلی خوشحال شدم وقتی اون کتاب رو هدیه گرفتم.تا حالا چندین بار اون کتاب رو خوندم و هنوزم برام بهترین کتابمه.کتابای زیادی هستن که دوست دارم ولی این کتاب با همشون فرق میکنه.اسم بهترین کتابم شهریار کوچولو.
من این قسمت از اهنگ رضا یزدانی رو خیلی دوست دارم: اگه عاشقت نبودم پا نمی داد این ترانه بی خیال بدبیاری زنده باد این عاشقانه یه وقتی این شعر رو با تموم وجود درک می کردم اما الان فهمیدم که اشتباه کردم هیچ چیز اونجوری که من فکر می کردم نبود اما به جاش الان خوشحالم که همه چیز تموم شد خوشحالم که دوسش ندارم خوشحالم که زندگی جدیدی رو شروع کردم
چند روز گذشته که با بهترین دوستام مسافرت بودیم و همه لحظه هامون رو کنار هم بودیم خیلی خیلی خوش گذشت بهمون عالی بود بازم بیشتر و بیشتر به هم نزدیک شدیم من عاشق هر 5 تاشون هستم خیلی دوسشون دارم دلم نمی خواد هیچوقت از دستشون بدم اونا دوستای گل من هستن هیچکس نمی تونه اونا رو از من بگیره
حالا می فهمم وقتی می گفت که ارزش اینو نداره که دوسش داشته باشم یعنی چی؟ حالا می فهمم که همه چیز یه دروغ بود آره اون شب یه چیزایی رو فهمیدم که باعث شد خوشحال بشم از اینکه دیگه دوسش ندارم حالا دیگه خیلی خوشحالم که همه چیز تموم شده و از همه چیز مهم تر اینکه من دوسش ندارم خدای خوبم ممنون که کمکم کردی
خیلی خوشحالم که همه چیز واسم تموم شده بود که همه چیز رو فهمیدم اینو از ته دل میگم واقعا خوشحالم خدای خوب و مهربونم مممنون واسه همه چیز خیلییییییییییییییییییییییییییی خوشحالم
همیشه روزهای قشنگی توی زندگی وجود دارند که باید سعی کنی توی همون لحظه درکش کنی و ازش استفاده کنی وهمون لحظه ازش لذت ببری اینجوری دیگه حسرتش رو نمی خوری خوشحالم چون تونستم از همه این لحظه ها استفاده کنم از همه لحظه های قشنگش... خدای خوبم کمکم کن بعد از اینم بتونم از همه لحظه های قشنگ زندگیم لذت ببرم تا هیچوقت حسرتش رو نخورم
بالاخره تموم شد.............. خیلی روزای خوبی تو این دو سال داشتم کنار بهترین دوستام و همکلاسیام روزهای قشنگ و به یاد ماندنی واسه همه زندگیم هستن آره روزهای بدم بود استادهای بد استادای خوب ولی واسه من بهترین روزا ارزشمندترین و قشنگترین روزا بود همیشه یادم می مونه
تازه می فهمم بازی های کودکی حکمت داشت! زووو... تمرین روزهای نفسگیر زندگی بود این متنو یه جایی خوندم دوست داشتم واسه همین گذاشتمش
چون عمر به سر رسد،چه بغداد و چه بلخ! پیمانه چو پر شود،چه شیرین و چه تلخ! خوش باش!که بعد از من وتو،ماه،بسی از سلخ به غره آید،از غره به سلخ! آره باید همه لحظه های زندگی رو غنیمت شمرد و خوش باشی منم دارم همه سعیم رو میکنم الان بهترم تا چند روز پیش که حالم اصلا خوب نبود خوب فکر کنم کم کم بهترم بشم همه سعیم رو می کنم که بهتر بشم و از تک تک لحظه های عمرم به خوشی استفاده کنم دوست ندارم هیچوقت حسرت این رو بخورم که لحظه هایی رو که می تونستم خوش باشم از دست دادم من نمی خوام حسرت هیچی رو تو زندگیم رو بخورم تا حالا که اینجوری نبوده بعد از اینم اینجوری نخواهد بود
یادمان باشد اگر دور شدیم از صدای نفس خاطره هاست،که چنین دلگرمیم. عشق مثل آبه می تونی تو دستات قایمش کنی ولی یه روز دستاتو باز می کنی می بینی همش چکیده بی اینکه بفهمی دستت پر از خاطره هاست(شکسپیر) آره یه وقت به خودت میای می بینی هیچی ازش نمونده فقط مونده خاطره هایی ازش که فقط خاطره است و دیگه هیچ چیزی نیست
در زندگی یاد گرفتم دوست شوم بخندم،ببخشم، و حالا یاد گرفتم فراموش کنم احساسم رو یاد گرفتم که احساسم رو عوض کنم یاد گرفتم که بیشتر از خودم به کسی اعتماد نکنم آره اون باعث شد خیلی چیزا رو یاد بگیرم ولی هنوزم میگم تجربه خوب و قشنگی بود برام
همین امروز دوستم بدار شاید فردایی نباشد.................. بیا امروز به یاد کسی باشیم،تا فردا کسی به یاد ما باشد........ عشق یعنی آن نخستین حرفها عشق یعنی در میان برف ها عشق یعنی آن روز نخست............. زندگی آنقدر طولانی نیست که هر روز بتوان مهربان بودن را به فردا انداخت........
از دیروز تا حالا اصلا حالم خوب نیست نمی دونم خیلی حس بدی دارم دلم می خواد تنها باشم دوست دارم راه بیافتم و تنهایی تا هر جا بتونم پیاده برم راستش دیگه حوصله هیچی و هیچکس رو ندارم الان نیاز دارم که تنهای تنها باشم الان حدودا یه روز هست که حتی حوصله چیزایی که عاشق انجام دادنشون بودم رو ندارم خدای من بهم کمک کن تا این حس و حال بد رو از خودم دور کنم
وقتی می خواستم کتاب رو بهش هدیه بدم صفحه اولش واسش یه چیزایی نوشتم نوشتم: این صرفا یک جایزه است! با رضایت کامل به فرد برنده داده می شود امیدوارم از کتابی که من عاشقشم خوشت بیاد به یک بار خوندن اکتفا نکن توی هر مقطع از زندگیت که بخونیش یه جوری درکش می کنی! چه زود گذشت همه چیز.......... چقدر زود همه چیز فراموش میشه این متن رو وقتی داشتم دفترچه یادداشتم رو دنبال یه چیزش می گشتم پیدا کردم خیلی اتفاقی این متن باعث شد یادش بیافتم ولی دلیل به این نیست که هنوز دوسش دارم نه دیگه نه دیگه فقط برام یه آشنا یا یه دوست عادیه همین! اینجوری خیلی خوب ترم خیلییییییییییییییییییی
آره وقتی کسی برامون مهم شه وقتی که کسی رو دوست داشته باشیم فکر می کنیم هیچوقت نمی تونیم که دوسش نداشته باشیم شاید چند بارم سعی کنیم که این دوست داشتن از سرمون بیافته ولی بازم نشه اما بالاخره یه روزی از یه جایی می فهمی باید تموم شه کم کم احساست نسبت بهش کم میشه یواش یواش اون حس قبل کمتر میشه.......... یه وقت به خودت میای می بینی دیگه هیچی از اون حس نمونده احساس آرامش می کنی احساس می کنی یه زندگی جدید رو شروع کرده احساس می کنی قدرتمند تر شدی و احساس خوشحالی داری چون تونستی یه حس خوب رو تو زندگی تجربه کنی از همه مهم تر اینکه بهت ثابت میشه که می تونی با قدرت تو این دنیا زندگی کنی و با لحظه های خوب و بد این زندگی کنار بیای
نه همیشه گاهی اوقات،همینطوری به سرم می زد که پی سایه ی موزون باشم اما آنقدر نمی دانستم که راه نجات آفتاب رفتن به سایه نیست. در بعضی از فصول،باید قیود بودن را به دریا داد، از مضامین مظنون گریخت،از دیو گریخت، از بعضی واژگان فخیم،از غیبت آب در ذهن کور کویر، باید بی گمان،ساده و آسان از آسمان بعضی آدمیان گریخت. باید بعضی فصول، حروف ربط بوسه و اشاره را بر مقنعه ی ماه سنجاق کرد و خیره به رویایی از شش سوی خویش خواب کودکی را دید که از حروف الفبا به ترکیب واژگان قلیل تو می رسد، مثل مجموعه شعر باران و با یزید مثل عاشق شدن در دی ماه،مردن به وقت شهریور چه می دانم،مثل بازی لام در لیالی من. هی ری را ،دیر آمدی دیر آمدی ری را باد آمد و همه رویاها را با خود برد.
حتما حالا میگین تو که هنوز شروع نکرده تموم کردی... شاید اون بهونه درست کردن این وبلاگ بود ولی واسه ادامه دادن دلیل خیلی مهم تری دارم اون دلیلم خودم هستم آره خود خودم دیگه از همه چیز مطمینم تجربه خوبی بود بهم کمک کرد خودم رو بهتر بشناسم از همه مهم تر اینکه الان مطمینم و ناراحت نیستم که حرف دلم رو نزدم الان خوشحالم خوش به حالم که آرامش دارم
تموم شد........... الان همه چیز واسم روشن شده .. فقط یه مدت احساس کردم توی یه دنیای دیگه زندگی می کنم آروم آروم همه چیز داره عادی میشه داره همه چیز برمی گرده به قبل............... الان حس بهتری دارم خوبم............. از خودم کاملا راضیم خوشحالم که بالاخره تونستم
اما نیستی تا اظطراب جهان را کنار تو در ترانه یی کوچک خلاصه کنم. اما نیستی تا شب تشویش هر شب خویش را در اشتعال گریه ها و گورها روشن کنم. اما نیستی تا در دهان داس برویم و در پریشانی شعله پرپر شوم. اما نیستی... (خدایا این بغض بی قرار که فرصت نمی دهد!)
هنوزم کتاب شازده کوچولو رو تموم نکرده همون موقع فقط چند صفحه اش رو خوند.......... دیگه یادش رفت............. تموم شد...................
امروز براش کتاب شازده کوچولو خریدم این جایزه برنده شدنش بود بهم گفت خیلی زود و حتما میخونتش این حرفش بهم نشون داد که به خاطر من چیزایی رو هم که من دوست دارم براش ارزشمنده |
About
به وبلاگ من خوش آمدید دوستای خوبم ممنون که به وبلاگم سر زدید خوشحال میشم مطالبم رو بخونید و حرفاتون رو بهم بگین هر نظری داشته باشین برام مهمه ممنون
Home
|
ممنون
تبادل
لینک هوشمند
